جدول جو
جدول جو

معنی خشت کار - جستجوی لغت در جدول جو

خشت کار
کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن، خشت مال
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
فرهنگ فارسی عمید
خشت کار
(خِ)
استاد بنایی که کار آن بنا کردن با خشت خام است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خشت کار
استاد بنائی که کار او بنا کردن با خشت خام باشد
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت مال
تصویر خشت مال
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن
فرهنگ فارسی عمید
بنّایی که کارش آجر چینی است و پایه و دیوار و سایر قسمت های ساختمان را با آجر می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که در آن هفت رنگ به کار رفته باشد، برای مثال باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفت کار (ابن یمین - ۵۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتم کار
تصویر خاتم کار
کسی که کارش خاتم کاری است، خاتم بند، خاتم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کار
تصویر دست کار
کاردستی، هر چیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد، کنایه از همکار و هم دست و دستیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت دار
تصویر پشت دار
پشتیبان، پشت وپناه، چیزی یا کسی که دارای پشت وپناه باشد
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از مجرای قنات که آب از کف و دیوارۀ آن تراوش نمی کند و فقط برای عبور آب کنده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کاری
تصویر کشت کاری
زراعت، حرفۀ زارع، کشت کاری، کشاورزی، کشت و زرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت کار
تصویر زشت کار
بدکار، بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آنکه خاتم کاری کند. خاتم ساز. کسی که کاراو خاتم کاری است. رجوع به خاتم بند و خاتم ساز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خشت ساز. خشت زن. خشت درست کن. (از ناظم الاطباء). قالب دار. (یادداشت مؤلف) :
چو قالب بیک مشت گل خشت مال
دهان مرا بسته از قیل و قال.
وحید (از آنندراج).
به آبش چو کف تر کند خشتمال
شود خشت و قالب چو بدر و هلال.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز واقع در 5 هزارگزی باختر کبودگنبد. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و مالداری و راه مالرو است. بطوری که شایع است در این ده بدستور نادرشاه افشار 360 حوض ساخته اند که آب هر حوض کفاف 800 سرباز را تأمین می نموده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ قِ)
خشتی که قماربازان برآن بجل اندازند (بجل دو استخوان کعب بود که بدان بازی کنند) و آن را در هندوستان بت بضم موحده و آخر فوقانی خوانند. (آنندراج) :
ببازند عشاق صبر و قرار
بخشت سرخم چو خشت قمار.
وحید (از آنندراج).
کسی نهند که جانرا نباخت بر سر او
جهان کهنه بخشت قمار می ماند.
رفیع (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ)
خشت ناپخته. مقابل آجر. خشتی که از قالب بدرآمده باشد و در کوره برای پختن قرار نداده باشند، لبن:
آنچه در آینه جوان بیند
پیر درخشت خام آن بیند
لغت نامه دهخدا
(پُ)
آهنی باشد چون چند شانۀ بهم پیوسته گرفتن گرد و موی زاید را از ظاهر بدن اسب و استر و غیره. قشو. فرجول. کبیجه. فرجون
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) :
کجا بر در خانه ای ایستاد
که چشمش نزد طعنه بر خشت باد.
قدسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در پنجاه و چهار هزارگزی خاور گاوبندی. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پُ / پُ تِ)
قوه به انجام رسانیدن کاری آغازکرده. پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه. معتمد: و عزالدین حسین خرمیل که والی هراه بود و روی بازار و پشت کار ملک سلاطین. (جهانگشای جوینی).
- پشت کار داشتن،داشتن قوه ای که آدمی را به اتمام و انجام کاری دارد.
- پشت کاری را گرفتن، پیوسته به آن مشغول بودن. مستمراً به اندیشۀ آن بودن. دنبال کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
آهنی مانند شانه که پشت اسب و استر و مانند آنرا خارند و پاکد کنند قشو فرجول کبیجه فرجون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت دار
تصویر تشت دار
شخصی که تشت و آفتابه را نگاهدارد و پاکیزه سازد آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا کار
تصویر خطا کار
اشتباه کننده، سهو کننده، بزهکار، عاصی، گنهکار، مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
خادمی که جهت شستن دستها آب می ریزد، نگهبان و متصدی شت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که دارای هفت رنگ باشد: (بازفراش چمن یعنی نسیم نوبهار برچمن گستردفرشی ازپردهفت کار) (این یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم کار
تصویر خاتم کار
خاتم بند
فرهنگ لغت هوشیار
قوه بانجام رسانیدن کاری آغاز کرده پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
((طَ))
خادمی که جهت شستن دست ها آب می ریزد، نگهبان و متصدی طشت خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشت زار
تصویر کشت زار
((کِ))
زمین زراعت شده، مزرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت کار
تصویر پشت کار
((پُ))
پایداری، همت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدمت کار
تصویر خدمت کار
زاور، پیشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
کشاورزی در قشلاق
فرهنگ گویش مازندرانی